سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طرح خدمت رسانی به مناطق محروم اختتامیه ندارد!

اعوذ بالله من نفسی
بسم الله
 

مقدمه: آدم به خودش تو گوشی بزند، بیشتر درد دارد خب! لذا کسی را ترغیب به خواندن متن زیر نمی کنم. هرچند که این متن نه "خود-زنی" است، که من مدت هاست دنبال جواب "چرا"هایی می گردم و پیدایشان نمی کنم! نویسنده آرزو دارد انقدر دلش پاک باشد که از طریق این متن فقط به خودش -و نه جمعی که در پایین اسم شان می آید- تلنگر بزند و غیر مستقیم به کسی طعنه نزند! لطفا اینطوری برداشت کنید.

یک جلسه شورای مرکزی طرح، مریم 4 خرداد 88 گذاشت!
ضبط اش کردم.
و چقدر خوب که ضبط شد.
حالا برای اولین بار دوباره گوش اش دادم...
دلم می خواهد حالا که مدت هاست از چهارم خرداد گذشته و مدت ها تر است که از قوشخانه2 می گذرد همه ی آن جمع دوباره گوش اش دهیم.
دلم می خواهد بزنم زیر گریه!
انقدر که ما توی آن جلسه به هم تذکر دادیم و ایده آل گرایانه حرف زدیم...
از آدم های اسطوره ای بسیج و طرح حرف زدیم. از اینکه باید اینطور باشیم یا نباشیم... از اینکه طرح باید اینطور باشد یا نباشد...انقدر که حرف هامان با همه کمال گرایی اش اما خیلی درست بود! خیلی!
و همه اش بر می گشت به "خودمان"...
اما...
اما شخصا در خم یک کوچه اش ماندم!
اگر بچه های معمولی طرح آنچه باید می بودند، بودند یا نبودند آنقدرها مقصر نیستند. چه اولین بارشان بود و باید قبول کنیم نسل ورودی 86 به پایین جماعتی متفاوت با ما هستند. و حتی ما خودمان 85 ای ها نسبت به قبلی هامان. (هرچند ما خیلی بیشتر پابند ساختار و رهروی قدیمی هایمان ماندیم.)

هرچند ضبط اش تصویری نبود اما یادم هست که مریم دست اش را بالا آورد و به دیوار پشت سرش که کاغذهای فرهنگی دل نوشته ی بچه های طرح بود اشاره کرد و گفت:
اینجا یک نفر نوشته: پارسال یک "اسطوره ی بسیج" اینجا این شعر را نوشت...یعنی از نظر آن آدم یک نفر اسطوره در بسیج وجود داشته است.
و ادامه داد که: به قول م.م هرسال برای بچه ها این سوال پیش می آید که مسئولین طرح را کی انتخاب می کند که انقدر اسطوره اند؟
و بعد توضیح داد که: یعنی اگر تو مواظب خودت باشی خدا چنان برکتی به کارت می دهد که حتی در موردت اینطور فکر می کنند!
(و البت تو حتما مخلصی. وگرنه که برای فکر دیگران چنین و چنان نکرده ای. که همه اش وظیفه ات بوده است.)
آن وقت داشتیم بحث "الگوسازی" برای بچه های جدید را می کردیم.

و حالا این سوال پیچیده و دردناک که آیا "ما" امسال اینطور بودیم؟!
و ضمیر "ما" فقط به مسئولین بر می گردد!

ما امسال قبل از طرح کم با همدیگر حرف نزدیم...کم نبود دانسته هایمان. کم نبود رابطه عاطفی بین خودهامان. کم نبود انسجام و هماهنگی هامان. هرچند توسل هیچ وقت اشباع ندارد اما حتی تر کم نبود توسل مان! مشکلات قبل طرح که آبدیده مان کند کم بود؟!
ولی نشد آنچه باید می شد!
تا قبل طرح با "همه ی همه ی" مشکلات، همه چیز داشت خیلی خوب پیش می رفت ولی توی اش که رسیدیم...
نمی دانم!
همه ی درد من این است که سوراخ درز را پیدا نمی کنم!
و آخرش ماست مالی می کنیم که: لابد خیر بوده است!
نمی دانم! اگر واقعا خیر بوده پس باشه! تسلیم!
لابد!
من باز هم برمی گردم به نقطه ی اول مشکلات که بار پیش هم گفتم: کوله پشتی "نفس"مان...
انگار خدا نه تنها در فضای سیاسی جامعه مان آن موقع داشت از همه امتحان سخت می گرفت...که در هر جمعی نیز این رویه را داشت! طرح خودش یک پا فتنه ی بعد از انتخابات بود در قد و قواره یک طرح و یک بسیج! (چقدر از گفتن این حرف می ترسم و برداشت اشتباهی که آدم ها شاید کنند! پس لطفا ادامه ی جمله را جهت رفع هرگونه سو برداشت بخوانید:...) چه مگر غیر از این است که خدا در آن فتنه امتحان گذشتن از نفس را از همه گرفت؟! امتحان برملا کردن مکنونات جا-خوش-کرده در رسوب ته دل هامان؟! و مگر توی طرح غیر این بود؟! 

بل الانسان علی نفسه بصیره...یعنی که: هرکی خودش بهتر می دونه چه کار کرده!

طرح، تب نوبه ی همه جهادی هاست! یادت می آید گاه به گاه...از صدر تا به ذیل اش.

پ.ن.1 باشه! ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه! می دانم که اینطور جواب می دهی آخرش! و همه چیز را به همین یک جمله ختم می کنی و انتظار داری "من پرسوال دیر-قانع" هم قبول کنم!...نه خب! حرف اشتباهی هم نیست...
پ.ن.2 در ادامه پانوشت بالا، از دیگر پیشنهادات احتمالی شما -که قبلا آدم هایی دیگری هم داده اند- می تواند این باشد که: چون خیر بوده و چون تر که ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه، پس بی خیال شو دیگه! و لابد اینکه دیگر خودم را "اذیت" هم نکنم!! تقصیر من است که می خواهم یک چراهایی حل شود تا سال های بعد اینطوری نشود.


ارسال شده در توسط زنبور-گزیده!