سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طرح خدمت رسانی به مناطق محروم اختتامیه ندارد!

اعوذ بالله من نفسی
بسم الله

خب حالا که به قول درستی "هشت ماه دفاع مقدس" هرچند به صلح که نرسید -ونخواهد رسید- یک جورهایی به نقطه ی تعادل اش رسید و راهیان نور بسیج دانشجویی دانشگاه تهران -به زعم من- به یکی از بهترین نوع هایش برگزار شد -خدا رو شکر- نوبتی هم باشه نوبت طرح خدمت رسانی به مناطق محروم بسیج دانشجویی دانشگاه تهران است. هرچند که ای کاش طرح دارای هویت ای مجزا می شد تا زودتر از این ها....
-و آن زمان مطمئنا ما نباید شغل دانشکده ای یا مرکزی می داشتیم!- ولی خب...
همینه که هست فعلا!
سقف ایده آلیستی عملی مان بیشتر از این نمی پرد، علی ای حال! -می ترسم از این مخالفت هایم با بعض ساختارهای تشکلی که با تمام تار و پود وجودم گره خوده است، به عناد برسم. ما را دریابید لطفا! به قول دوستان: جدی ام!-
به هر حال...
بسم الله

از آنجایی که اولین کاری که برای سال بعد اتفاق خواهد افتاد مطمئنا، نقد و دوره ی پارسال است، ما هم مشکلات طرح گذشته را شروع می کنیم...
به شما که عرض کنم مشکل طرح گذشته، لا اقل در حوزه ی تیم آموزش اش...
مشکل نبود زیر انداز برای نشستن مربی ها در روستا بود، اما نبود...
شیرین کاری های کپی کار مرکز بخش در پشت و رو زدن دفترچه نماز های رده ی کودک و بعد تا نیمه شب درست کردن این اشتباهات بود، اما نبود...
نداشتن توپ بازی، هرچند اگر هی تذکر بدهی که آقایان به دست مربی ها برسانند و انگار که نه انگار بود، اما نبود...
پوشیدن روسری های رنگارنگ و بردن دوربین دیجیتال و موبایل به روستا به هر دلیل یا بهانه ای، بود اما نبود...
حتی اگر همه تیم را از اول شروع کار نسبت به نحوه ی ورود به روستا توجیه کرده باشی، و حتی تر یک هفته به طرح یک باسابقه همه را بپزد و جالب تر اینکه هیچ کس هم نسبت به این قوانین اعتراض نکند، اعتراض را جهنم! لا اقل سوال هم نپرسد... اما توی منطقه انگار که نه انگار، بود اما نبود...
عدم درک و توجیه شدن بعض دوستان از میزان رابطه با تیم آقایان بود اما خب این هم می تواند نباشد!
مشکل انتظارات غیر قابل تطبیق بچه ها با یک منطقه ی محروم نبود...وقتی می گویی سی دی ها را قبل طرح هرچقدر می خواهید رایت کنید و از این امکانات در آنجا وجود ندارد...اما دوستان انتظارش را دارند...نه! مشکل این نبود!
مشکل حتی سو ظن بعض افراد نسبت به مسئولین هم نبود که نبود!
حتی تر هرچند همه در مصاحبه خود را فردی فوق سازگار و ولایت پذیر می دانند و تفاوت نتیجه مصاحبه با واقعیت هم نبود که نبود!
مشکل دور زدن مسئولین توسط بعض دوستان فوق-تشکیلاتی هم حتی نبود... -که خودشان می دانند و ما هم البته فهمیدیم!-
شاید حتی با اینکه بعض مسائل با پا در میانی و احساس وظیفه بعض خواص می توانست حل و فصل شود و البته که نشد هم نباشد...نه الزاما مشکل این هم نبود.
شاید حتی مشکل اصلی ایجاد شکاف در روابط با بعض دوستان قبل از طرح و عدم ترمیم اش تا طرح هم نباشد...
مشکلات طرح همه ی اینها بود و نبود. این همه بود و نبود. ولی اصل اش این ها نبود...
باور کن که نبود!
عقده گشایی نمی کنم!
من دیگر فراموش کرده ام آنچه که شد و گذشت و کی مقصر بود و و و ....
گذشته ها گذشته!
باور کن نبود!

من الان همه ی این به ظاهر مشکلات را می گذارم به پای ناشی گری هایمان، به پای حتی دغدغه ی بالای بچه ها در انجام وظایف به احسن صور، به پای فشارهای روحی مان...
البت قبول که یکی از مشکلات، ناتوانی مسئول آموزش در مدیریت اوضاع -هرچه که می خواهد باشد، حتی در حد بحران- بود و البته که بود، ولی باز هم مشکل اصلی چیز دیگری بود.

مشکل اصلی همه ی ما از صدر تا ذیل اش می دانی چه بود؟
اینکه هر کدام مان به همراه یک ساک پر لباس و کتاب -بعضا با تیتر های تهذیب نفس ای!- یک کوله پشتی را از "نفس"مان پر کردیم و بردیم...
بردیم و آنجا دیر با زود، کم یا زیاد بازش کردیم...
این کوله پشتی لباس تقوا که نداشت...
نفسانیت کردیم برمان...
حتی اگر اسم مقصدمان اردو "جهادی" باشد...
حتی اگر اسم خودمان "پیام-بر" باشد... -به جای مربی آموزش-
حتی اگر برای رفتن اش نذر و نیاز و گریه کرده باشیم...

رفقا!
طرح مشکل داشت.
قبول!
حتی تو بگو آموزش گند زد!
باشه! حتی این هم قبول! -هرچند قبول ندارما!-
باشد...باید مشکلات برای سال بعد حل شود...باید بهتر روستا شناسایی شود، زودتر کار شروع شود، گزینش دقیق تر باشد و و و و....
باشه. وظیفه است. هرکه شد باید بکند.
اما باور کن حتی اگر همه ی اینها هم شود ولی کوله پشتی نفس مان را دور نیندازیم...
لا اقل سبک ترش نکنیم...
طرح همه چیزش عالی خواهد بود ولی در عین حال باز هم گند خواهد بود!
همینی خواهد شد که شده!
حتی اگر درش کلی برای امام حسین -علیه السلام- گریه کرده باشی...
یک ذره به بخش دوم کلمه ی "اردو جهادی" نیز رجوع کنیم...
و البته یک ذره به نوع مهم تر جهاد یعنی "اکبر" اش!
فقط باید باور کنی!

کل حرف و سکوت این 7 ماه ام همین بود که گفتم...
تمت.
والسلام
اعوذ باالله من نفسی...

پ.ن. حتی می توانی این متن را به وضع مملکت در این 8 ماه دفاع مقدس و همه اشتباهات و مشکلات هم ربط دهی تا فصل الفصول همه ی اتفاقات بد را بفهمی. خاک تو سر نفس مان! اعوذ باالله من نفسی...


ارسال شده در توسط زنبور-گزیده!