سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طرح خدمت رسانی به مناطق محروم اختتامیه ندارد!

هم طرحی ها شدیدا دنبال هکس ها هستند.

این یکی باشه تا بعدی ها برسند.

 


ارسال شده در توسط امپراطور

اگه راستشو بخواین ما که از رو رفتیم اینقدر با پررویی  هی گفتیم اختتامیه وهیچ کس تحویلمون نگرفت.البته این یکمم بی انصافیه چون من از یه جاهایی خبر دارم (از اون جایی که روابط اجتماعیم به قول بعضی ها افتضاح قویه) که یه تلاشهای شد،البته شاید در حد نیت که اونم همه میدونن ((اعمال به نیاتشه !!!)) با این حساب امپراطور و بقیه از نظر شرعی و وجدانی در آسایش کاملند . میمانیم یک مشت آواره دیگه که در پست قبلی(که اشتباها به اسم ماهی کاغذی گذاشتم) ذکر مصیبتش رو خدمتتون عرض فرمودم.

حالا  قصد از این همه روده درازی برگزاری خودجوش مراسمی است به نیت همین ماجرا که البته قصد ما تبدیل بالقوه مراسم به فعل است انشالله.....

 لازم به ذکره که این جریان خودجوش و این اتفاق مبارک ومیمون قراره بعد امتحانهای ترم بیفته.

احتما لا در تاریخ های 13 یا 14 بهمن ماه(البته دقیقا معلوم نیست )وباز هم احتمالا ما یه نظر سنجی بوسیله پیامک به عمل میاریم تا روزی را با حداکثر آرا انتخاب کنیم(آخه ما اهل احترام گذاشتن به رای اکثریتیم)

در مورد نام این جنبش هم دوستان (منظورم فقط یه نفره)یه پیشنهادهایی دادن که در حال بحث وبررسی است ومتعاقبا اعلام خواهد شد.

از دوستانی که علاقمند به فعالیت در این عمل،برای شادی دلهای بندگان خدا هستند تقاضا میشود  بیردانا  کامنت اینجا بگذارند.

با تشکر.یا علی مددی 

 

 


ارسال شده در توسط رقیق القلب، قوی الحس

دیدار با خانواده شهدا از بهترین لحظه های اردو جهادیه که معمولا رئیس روسا تک خوری می کنن، چون صبح به صبح همه رو می فرستن روستا و بعد مثلا از سر تواضع و این که خدا قسمت کرده که ما بریم دیدار خانواده شهدا و... می رن صفا.


انصافا شهید هم می خوای بشی مال روستا های محروم باشی یه چیز دیگه ست!


 


دیدار خانواده یکی از شهدا در روستای حلوا چشمه رفتیم 


 چون راه دور بود ظهر رسیدیم.


با چای پذیرایی کردند.


میگفتن:(روستا مسجد داره ملا نداره نماز جماعت نمیخونیم).


خواستیم نماز اول وقت بخونیم تا هم دوز بالای تقوامون رو نشون بدیم(!) هم باد بدیم ثواب نماز جماعت اونقدر زیاده که هر جایی میشه نماز جماعت خوند.


کلی مهر و سجاده برامون آوردن و همه رفتند بیرون تو حیاط ایستادند.


یعنی آخرش هم فقط خودمون نماز جماعت خوندیم و اهل خانه از پنجره ها با چشم های زل زده ما رو نگاه می کردند!


ارسال شده در توسط امپراطور

روستای برزلان علیا.....آموزش...خردسال.

همه جا آفتاب بود.خورشید اون قدر به زمین نزدیک بودکه کمتر سایه ای پیدا می کردی...صدای خنده وشادیتان را همه نمی پسندیدند.باید از کلاس های دیگه دور میشدی.

از مینی بوس که پیاده می شدی دیگه مال خودت نبودی.اصلا دیگه خودت نبودی...خنده هاشون شادی رو به تو القا می کرد.جلوی درب مینی بوس پر از بچه میشد ..به همه باید سلام می کردی و دستای کوچیکشون رو تو دستات جامی دادی...بچه هات رو که به صف می کردی هوهوچی چی کننان می رفتیم به سمت درخت گردو...زیر درخت گردو جای ورزش بود ونقاشی.و یه دشت پراز آفتاب برای خنده وبازی.صدای خنده وشادیتان را همه نمی پسندیدند جزآفتاب ودرخت گردو....کافی بود گله تصمیم بگیره از سر کلاس تورد شه نصفه کلاس تموم شده بود وفقط با بچه ها صدای گوسفند و گاو تکرار کرده بودی و اینکه شیر واسه ما مفیده....گله باید چرا کنه...چوپونه کجاست...

وصدای خنده وشادیتان را همه نمی پسندند جز آفتاب ودرخت گردو وگله...

بچه های خردسالند باید بازی کنند...بالا وپایین بپرند..بدو بدو کنند...فریاد بزنند...بدون حرکت نمیشینه روبروت تورو نگاه کنه وحرفاتو گوش کنه.بچه های خردسالند زندگی رو بازی می بینند.صبح دست و رو نشسته نون به دست و بعدا ترش که دفتر نقاشی دادم دفتر بدست منتظر هستند که مینی بوس بیاید...وتو اجازه نداری او نو از بازی محروم کنی.

هر چه قدر که در کار کودک مطالعه داشته باشی ...با روانشناس صحبت کرده باشی...کتاب شعر وبازی حفظ باشی...نمی تونی تمام وقت در حاشیه باشی باید بیایی درمتن وسط بازی...

باید بازی کنی تا بازی بازی یاد بگیرند..کلاس که تموم می شد مثل جوجه ها همراهیت می کردند باید از فرصت استفاده می کردم دیگه بازی تموم شده بودوقت یاد آوری بود....واین عادت شده بود من سوال تکراریم رو میپرسیدم و اونا باتمام بالاوپایین پریدناوبدوبدو کردنا جواب میدادن

من:بچه ها رفتید خونه.اول

بچه ها:سلام میکنیم

من:بعدش...

بچه ها:دستامونو با صابون میشوییم

من:بعد...

بچه ها:آب می خوریم

من:بعدش..

بچه ها:سلام بر حسین میگیم

بچه های خردسالند باید بازی کنند و آموزش تو باید مثل بازی باشه.به هوش و ذکاوت خودم میبالیدم که چه طورمدیریت میکنم زمان رو و اینکه اصلی ترین نکات دینی-فرهنگی-اخلاقی-بهداشتی-روانشناسی-اجتماعی-اقتصادی-...ی-...ی-....رو با این کلمات کوچیک دارم آموزش میدم.

اواخر هفته دوم یکی از بچه های باهوش کلاس که خیلی شهر زده هم بودگفت که خانم مامانم اجازه نمیده که هرروز دستامو با صابون بشویم.من که اصلا توقع شنیدن چنین حرفی رو نداشتم انگار سطل سطل آب چشمه رو ،رو سرم ریختن تازه متوجه شده بودم که دوهفته ای هست فقط بازی می کردیم....


ارسال شده در توسط ماهی کاغذی

"بعد نماز صبح سریع همه دم باب الرضا...." مسئولا خیلی جدین....

وای وضو...شلوغه... سلام امام رضا.....نماز صبح تو صحن آزادی (حالا مگه حاج آقا ول میکنن،میخوان همه دردودلاشونو قبل نماز تا مردم در نرفتن بگن....) نگرانم... دیر نشه نکنه بچه ها الاف ما بشن ...

بدو بدو..... بلاخره رسیدیم ....

حالا وایسا هی وایسا ......از قرار دوستان مسئول با شهرداری مشهد جهت ایجاد فضای سبز قرارداد بستن......

"بچه ها ،اتوبوسا میان دم باب الجواد برین اونجا" ای بابا......بریم دم باب الجواد........

هوا تاریکه، اما کم کم داره روشن میشه...بعضی بچه ها غر می زنن (خوب میموندیم حرم عوض اینجا نشستن).......  صدای ندبه .....و ما آواره پشت باب الجواد ........

نگاهمون به امام رضا است دلامون بی قرار....آقا 2ساعته اینجا نگهمون داشته !!آقا ما شعورمون به ایما اشاره نمیرسه!! چی کار کنیم قد دلامون کوچیکه واسه فهمیدن حرفای شما . آقا جون ما مثل بچه اول دبستانیاییم !نه، ازاونام کم فهم تر. باید الفبا یادمون بدین.                                                                                                                 الف...آدم   ب...باش   پ.... ت.....ث............................................   ی...یا علی.

راهیه یه راهی هستیم  که برکتش اسم جوادتونه وما میفهمیم آوارگی رو که داره از همین لحظه شروع میشه، از همین دقایقی که بیرون حرم شما پشت بابی به نام پسرتون  سرگردونیم...........

و اصل آوارگی وقتی شروع شد که برگشتیم .24مرداد 1388ساعت 9صبح ایستگاه راه آهن تهران....... و خداحافظی بچه های طرح خدمت رسانی قوشخانه 2                                (( طرح جوادالائمه)).................


ارسال شده در توسط ماهی کاغذی
<      1   2   3